asdfasfdasdfasdfasdfa

پاک نمی‌شود چرا نام تو از خیال من / روز و شب است این سخن در من من جدال من جرعه خون همی چشم از جگر روان خود / چون مغولان ز اسب خود چنین شده روال من تو ای که چشم زحم تو دوای حال ما بود / از بغل نگاه خود تشر بزن به حال من پیر شدم ز فکر تو این همه سال نامدی /  دل نشد از تو ناامید رفت ز کف جمال من بسکه تویی، تویی و بس، نمانده من در این قفس / چون که یکی و یک تویی، وصال تو زوال من با همه سختی ره، یا کمی زاد سفر / کم نشود انرژی‌ام سوی تو ای کمال من asdfasfdasdfasdfasdfa...

asdfasfdasdfasdfasdfa...

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد گفت آن asdfasfdasdfasdfasdfa...